وبلاگ کتابخانه عمومی آیت الله کفعمی زاهدان

( آدرس: زاهدان-خیابان آزادی-جنب شهرداری مرکزی- 05433222448)

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

وبلاگ کتابخانه عمومی آیت الله کفعمی زاهدان

( آدرس: زاهدان-خیابان آزادی-جنب شهرداری مرکزی- 05433222448)

دلنوشته ای برای فلسطین و روز جهانی قدس

شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۱ ب.ظ

آرام سرفه کن! مبادا آدم برفی‌ها، صدایت را بشنوند!
تو باید زنده بمانی؛ زندگی‌ات هر قدر هم که به مرگ نزدیک باشد، باید زنده بمانی! زندگی‌ات هرقدر هم که سخت باشد، به مرگِ آنها نزدیک است. اصلاً تو کافی است زنده باشی، تا آنها بمیرند؛ کافی است نامت بر تارک نقشه جهان بدرخشد تا در کنارش، هیچ نام بیگانه‌ای نباشد!
کافی است فلسطین باشی؛ هرچند زخمی، تا اسرائیل نباشد. هیچ ستاره شش‌زاویه‌ای نمی‌تواند با وجود نورافشانی خورشید، پیدا باشد.
مبادا آرزوهایت را بادهای زهرآلودی که از سمت غرب می‌وزند، آلوده کنند؛ تا با خیال راحت، زیتون‌هایت را از ریشه بکنند، کودکانت را پیش از فریاد بکشند، مردانت را پیش از انفجار به گلوله ببندند و زنانت را در سپیده‌دم بدزدند.

چرا تو؟

بادهای سیاهی که از دور می‌وزند، فقط بادند؛ فقط کولی‌اند؛ کولی‌هایی که به دنبال خانه می‌گردند و می‌خواهند طلسم آوارگیِ‌شان را روی سر تو بشکنند.
انگار دیواری کوتاه‌تر از دیوار تو پیدا نکردند که بتوانند دیوارهای بلندشان را بلندتر نشان بدهند!
از پشت پنجره‌های دودی هولوکاست‌های وهم‌آلود، نعره می‌زنند و دستشان را روی گلوی تو می‌فشارند و دهان کودکانت را با بمب می‌بندند.
اما چرا تو؟چرا به آلمان نمی‌روند تا حقشان را از اجداد نازی آلمانی‌ها پس بگیرند؟ چرا در آغوش کاباره‌های کثیفشان در اروپا لم نمی‌دهند و دست از سر مساجد تو برنمی‌دارند؟! چرا در دود کافه‌های شب‌آلود غرب محو نمی‌شوند؟! چرا ساکت نمی‌شوند؟!
چرا این بادهای سرگردان، این کولی‌های آواره از زمان موسی تا امروز، بیشتر از حقشان را از زمین و آسمان می‌خواهند؟ کاش دوباره موسی به سوی قومش باز می‌گشت، تا ببیند این‌بار به سراغ کتاب رفته‌اند و واژه واژه تورات را تحریف کرده‌اند! کاش برمی‌گشت، تا ببیند خاخام‌های مشکی‌پوش آئینش فتوای جواز قتل کودکان مسلمان را می‌دهند!

برای آزادی

سیگار قهوه‌ای بلندی را هی می‌کشند و هی در بدن تو فرو می‌کنند؛ مبادا آخ بگویی! آنها در حسرت یک آخ تواند که اعلامیه بدهند؛ «او تاریخ و فرهنگ ما را پذیرفته است.» و بعد برای بادهای کولی‌صفت، نامه بفرستند که به خانه بیایید.
جنگ شش روزه، آن‌قدر برگ ارزشمندی نیست که لیاقت داشته باشد در کتاب سترگ تاریخ تو اندوخته شود؛ با همه تانک‌هایش، با همه شعارها و سرودهای حماسی‌اش، با همه سربازها و تفنگ‌ها و تجهیزات به‌روزش.
انتفاضه تاریخ تو است؛
هرچند با سنگ، هرچند با خون، هرچند با چنگ و دندان.
بلند شو ای زیتون خونین؛ ای مادر سبز با برگ‌های ضخیم سوزنی، سرت را بلند کن و شاخه‌هایت را به هوا پرتاب کن و هواپیماهای فانتوم را به خاک و آتش بکش! مِرکاواها را زیر پا له کن و خواب آسوده این بارهای سرگردان را به هم بزن!
خوب نگاه کن؛ ببین آن طرفِ سیم‌خاردارها مردی ایستاده است که بادهای سرگردان، از چند کیلومتری هم نزدیک او نمی‌شوند.
تا تمام کشورش را دور نزنند، نمی‌توانند عبور کنند. حتی بعضی از خاخام‌ها، کلاهشان را برایش از سر برمی‌دارند و آن‌قدر خم می‌شوند که موهای به هم بافته‌شان، به کفش‌هاشان می‌خورد!
آن طرف سیم‌خاردارها، مردی ایستاده است که بُرد غریوش حتی به مریخ هم می‌رسد؛ چه برسد به تل‌آویو!
گوش کن؛ دارد قسم می‌خورد؛ «اسرائیل از خانه عنکبوت سست‌تر است.» حالا چهره شفق‌گونت، بشارتِ صبح می‌دهد. دست‌های زخمی‌ات را پنهان کن. سیم‌چین شکسته‌ات را دور بینداز. تو باید سیم‌خاردارها را ببلعی تا آزاد بشوی.
آرام سرفه کن؛ مبادا آدم‌برفی‌ها صدایت را بشنوند؛ تو باید زنده بمانی!

بهار، آمدنی است                                                                                                                 نویسنده:محمدعلی کعبی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۱۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی