وقتی رضاخان به قدرت رسید، درصدد فریب مردم برآمد. او با پای پیاده همراه دسته جات عزاداری حرکت می کرد و در مجالس عزاداری و تکیه ها حاضر می شد و خود را مقیّد به اصول مذهب نشان می داد. اما بعد از پا گرفتن قدرتش، همه تلاش خود را در راه زیر پا نهادن رسوم مذهبی به کار بست. او در راه رسیدن به اهداف شوم و پلید خود، حتی حرم مطهر امام رضا علیه السلام را به خاک و خون کشید و واقعه مسجد گوهرشاد، نمونه بارز و علنی دشمنی او با اسلام بود.
رضاخان به دستور استعمارگران غربی و به کمک جریان وابسته روشن فکر، تمام توان خود را در تغییر لباس ملی به کار گرفت و به عنوان لباس متحدالشکل، مردم را مجبور به تغییر لباس و کلاه نمود و از تمامی قدرت و ابزاری که در دست داشت،برای این مقصد استفاده کرد. او لباس روحانیت را ممنوع و منوط به اخذ اجازه نمود. سفر رضاخان به ترکیه، یکی از توطئه های روشن فکران وابسته بود تا رضاخان تحت تأثیر قرار گیرد و در تغییر ماهیت ملی و اسلامی ایران تلاش نماید.
در زمان رضاخان، پیش از آن که طرح تغییر لباس و بر سر گذاشتن کلاه شاپو به مرحله اجرا درآید، برای جلوگیری از مخالفت روحانیان، نخست دولت اعلام کرد به این دلیل که اشخاص غیر روحانی یا روحانی نمایان، نتوانند از پوشیدن لباس و عمامه سوء استفاده کنند، باید اشخاصی که به این لباس ملبّس هستند، از دو نفر از مراجع گواهی بگیرند که آیا برای پوشیدن لباس روحانیت صلاحیت دارند، یا خیر و مجتهدان نیز شهادت نامه بدهند. سپس روحانیان گواهی را به وزارت معارف ببرند و اجازه پوشیدن لباس دریافت کنند. دولت بدین ترتیب، در مورد کسانی که معمّم بودند، سخت گیری هایی نمود. پس از آن، افراد معمّم، یا در معابر رفت وآمد نمی کردند و در خانه می ماندند، و یا اگر در معابر رفت و آمد می کردند، گرفتار پلیس می شدند.
تأثیر اقتصادی تغییر لباس و کشف حجاب، این بود که زمینه استفاده از لباس ها، لوازم آرایش و سایر فراورده های ظاهر فریب سرمایه داری فراهم گردید؛ زیرا تا وقتی که مرد و زن ایرانی لباس سنتی خود را می پوشیدند، طبعا مناسب با آن زیور آلات مصرف می کردند و بیش تر لباس ها و زیور آلات نیز در داخل کشور تولید می شد و محتاج محصولات غربی نبودند. این موضوع، برای سرمایه داری غرب غیرقابل تحمل بود. از این رو، با تغییر لباس مردان و زنان به سبک اروپایی، ایرانیان مجبور شدند تولیدات آن ها را وارد کشور کرده، سپس تهیه و مصرف کنند. بدین ترتیب، کم کم صنایع داخلی از قبیل کارگاه های نسّاجی پارچه و شال و نمدمالی و عبابافی و..، چون نمی توانستند با مدهای رنگارنگ پاریس و لندن و نیویورک مقابله و رقابت کنند، از بین رفتند و سرمایه های داخلی، به جای تولید، مجبور به واردات شده و سرمایه داران استعماری هم درآمدهای سرشاری را به جیب زدند.
رضا شاه بعد از مسافرت ترکیه، در اغلب اوقات، ضمن صحبت از پیشرفت سریع کشور ترکیه، از تغییر لباس مردان و رفع حجاب خانم ها سخن می گفت و این مسأله را تشویق می کرد. او یک روز اوایل خرداد 1314، هیأت دولت را احضار کرد و گفت: «ما باید صورتا و سنتا غربی شویم و باید در قدم اول، کلاه ها تبدیل به شاپو شود. پس فردا که افتتاح مجلس دوره دوازدهم است، همه باید با شاپو حاضر شوند و در مجالس باید کلاه را به عادت غربی ها از سر بردارند و نیز باید شروع به رفع حجاب زن ها نمود. شما وزرا و معاونان باید پیشقدم شوید».
چند ماه قبل از قیام مردم مشهد، یعنی در یکی از شب های جمعه ماه ذی الحجه سال 1353ق، وزیر معارف مسافرتی به شیراز می کند و به مناسبتی، مجلس جشنی با حضور قشرهای مختلف مردم برپا می شود. پس از ایراد سخنرانی ها و نمایش، در خاتمه، عده ای از دوشیزگان بر روی صحنه نمایان می شوند و ناگهان نقاب از چهره برمی گیرند و ارکستر آهنگ رقص می نوازد و دختران به پای کوبی می پردازند. در این هنگام، عده ای به عنوان اعتراض از آن جا خارج می شوند. روز بعد، این خبر مانند بمبی صدا می کند و عده ای از مردم در مسجد وکیل اجتماع می نمایند. سید حسام الدین فالی که از عالمان و روحانیان با نفوذ شیراز بود، به منبر می رود و این گونه اعمال را تقبیح و محکوم می کند. خبر جنبش شیراز و تعطیل بازار به تهران می رسد، به ناچار دستور گرفتاری سید حسام الدین صادر می شود و او را زندانی می کنند.
خبر گرفتاری حسام الدین فالی از روحانیان شیراز به حوزه علمیه قم، مشهد و تبریز می رسد. در تبریز دو مرجع بزرگوار، یکی آیت اللّه سید ابوالحسن انگجی و دیگری آیت اللّه آقا میرزا صادق، درباره تغییر لباس و کلاه شاپو اعتراض می کنند. از تهران دستور تعقیب داده می شود که آن دو نفر توقیف و به سمنان تبعید می گردند. در مشهد هم که دستور تغییر لباس، به همراه خبر جشن شیراز و گرفتاری فالی و تبعید دو نفر از عالمان تبریز، غوغایی برپا می کند و مراجع روحانی را سخت ناراحت نموده، جلساتی برای بحث و گفت وگو درباره این مسایل تشکیل می گردد. در این جلسات، مسأله تغییر لباس مطرح می شود و علما اظهار عقیده می کنند که دنباله تغییر لباس، به برداشتن حجاب منتهی خواهد شد و باید با شدت از آن جلوگیری نمود.
تغییر لباس، همواره پیامد تغییر یک فرهنگ است و انسان تا با فرهنگ خود وداع نکند، نمی تواند با لباس خود وداع کند و تا فرهنگ یک قوم را نپذیرد لباس آنان را به تن نمی کند.
درست به همین دلیل است که در احادیث ما آمده است که هر که خود را به گروهی شبیه سازد، هم از آن گروه به شمار می آید». لباس هر انسان، پرچم کشور وجود اوست؛ پرچمی است که او بر سر در خانه وجود خود نصب کرده و با آن اعلام می کند که از کدام فرهنگ پیروی می کند. هم چنان که هر ملتی با وفاداری و احترام به پرچم خود، اعتقاد خود را به هویت ملی و سیاسی خود ابراز می کند، هر انسان نیز مادام که به یک سلسله ارزش ها و بینش ها معتقد و دل بسته باشد، لباس متناسب با آن ارزش ها و بینش ها را از تن به در نخواهد کرد.
مسجد گوهرشاد، محل اجتماع و سخنرانی بر ضد لباس بیگانه و اسلام زدایی شده بود. با بازداشت برخی از عالمان مبارز، اجتماعات وسیع تر گردیده و لحن سخنرانان آتشین تر و شعار مردم تندتر شده بود. از مرکز به شهربانی مشهد دستور داده شد که واعظان معروف شهر را دستگیر کنند. اما گردهمایی فزاینده مردم در مسجد گوهرشاد برای شنیدن سخنان واعظان و روحانیان، بیش تر شد. علما و مجتهدان در منزل یکی از مراجع اجتماع کرده و تصمیم گرفتند که تلگرافی به شاه مخابره و او را از اقدامات ضد دینی اش منصرف سازند. این تلگراف به امضای هشت تن از علمای متعهد ارسال گردید. سپس خطبای معروف و مشهور چون شیخ مهدی واعظ خراسانی، شیخ عباس علی محقق و شیخ بهلول در مسجد گوهرشاد به منبر رفتند و مردم را بیش از پیش آگاه ساختند.
صبح جمعه 20 تیر سال 1314، قزّاقان رضاخان برای متفرق ساختن مردم وارد عمل شدند و بی محابا به روی مردم تیراندازی کردند و در این ماجرا، حدود یک صد نفر کشته و زخمی شدند. اما مردم متفرق نگشتند و مقاومت کردند. پس از این هجوم، مردم از اطراف با ابزاری از قبیل داس، بیل و چوب و... به طرف مسجد سرازیر شدند. مسجد گوهرشاد لبریز از جمعیت گردید. روحانیان به ترتیب بر بالای منبر حضرت صاحب الزمان(عج) قرار گرفتند و به سخنرانی پرداختند. روز شنبه 21 تیرماه در مسجد؛ شعارهای ضد سلطنت و ضد حجاب زدایی داده می شد و مسجد یک پارچه سرود مقاومت سر داده بود. وحشت مقامات دولتی را فرا گرفت. سرانجام رضاشاه دستور داد که همه را دستگیر و مجازات نمایند. سران شهربانی و آگاهی، نیروهای خویش را هماهنگ کرده، قرار گذاشتند پس از نیمه شب، تهاجم خود را آغاز نمایند. قزّاقان نیز از قبل در نقاط حسّاس شهر و اطراف مسجد گوهرشاد مستقر شدند و مسلسل های سنگین را بر بام های مشرف به مسجد کار گذاشتند.
قزّاقان و نیروهای شهربانی و آگاهی که در اطراف مسجد و نقاط حساس شهر مشهد مستقر شده بودند، شایع کردند که برای حفاظت از بانک ها آمده اند. اسدی، نایب التولیه رضاشاه، از نقشه کشتار مطلع شد و چون می دانست که مجتهدان هم در مسجد هستند، درصدد برآمد که آن ها را از آن جا خارج کند. از این رو، به دروغ پیغام فرستاد که تلگراف شما را اعلی حضرت همایونی پاسخ گفته، تشریف بیاورید برای مذاکره و با این حیله مجتهدان را از کشیک خانه به مسجد دارالتولیه کشاند. او می دانست اگر مجتهدان و عالمان طراز اول در این حمله و یورش کشته شوند، خراسان یک پارچه آتش خواهد شد و این آتش، گسترش خواهد یافت و دیگر به هیچ روی نمی توان از آن جلوگیری کرد. پس با این حیله علما را از مسجد خارج ساخت.
پاسی از نیمه های شب دوازدهم ربیع الثانی گذشته بود که صدای غرش مسلسل های قزّاقان، حرم مطهر امام رضا علیه السلام را به لرزه انداخت و سربازان شاه، به فرماندهی سرلشکر ایرج مطبوعی، برای فتح مسجد گوهرشاد به حرکت درآمد. عده ای از مأموران مخفی رژیم، پیش تر وارد مسجد شده بودند و قرار بود آن ها از داخل وارد عمل شده و راه را برای ورود نیروهای رضاخان به داخل مسجد هموار کنند و چنین شد. دژخیمان اسلحه به دست، پا به درون خانه خدا گذاشتند و همه مسجدیان را از دم تیغ گذراندند.
از روز یکشنبه 22 تیر، دولت به توقیف و بازداشت علما و روحانیان مشهد اقدام نمود وعده ای از علما را توقیف کرد و عده ای از آن ها هم مخفی شدند. از جمله توقیف شدگان، آیت اللّه سید یونس اردبیلی و آقازاده، فرزند آخوند ملامحمد کاظم بودند. بیش از سی نفر از عالمان و واعظان را دستگیر کردند و شهر تقریبا حالت حکومت نظامی به خود گرفته و ورود و خروج اشخاص به شهر، مستلزم داشتن جواز بود. ماموران برای دستگیری شیخ بهلول جایزه تعیین کرده بودند. پس از رفع غائله، اداره شهربانی برای پیدا کردن عاملان واقعه دست به کار شد و عده ای تحت بازجویی قرار گرفتند و در نتیجه، اسدی، نائب التولیه آستان قدس هم که یکی از محرکان معرفی شد، بلافاصله دستگیر شد و تحت محاکمه قرار گرفت و در دادگاه نظامی به اعدام محکوم گردید.
کشتار دسته جمعی مردم مشهد و دستیگری و محاکمه عده ای از علما و محکوم کردن جمعی در دادگاه های نظامی و صدور مجازات های سنگین و حکم اعدام برای عده ای، رفته رفته در کشور موجب گفت وگوها و ابراز نارضایتی هایی گردید و مردم در مورد دیانت رضاخان دچار تردید شدند؛ زیرا مردم آن چه در صحن حضرت رضا دیده بودند، برای یکدیگر بازگو کرده و این همه قساوت و خون ریزی را تقبیح می کردند؛ چرا که نظامیان، حرمت آستان قدس رضوی را رعایت نکرده و در این مکان مقدس، خون هزاران بی گناه را بر زمین ریخته بودند.
رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی رحمه الله در خصوص تغییر لباس و کلاه چنین بیان داشتند: «... آن هایی که این قدر قوه تمیز ندارند که کلاه لگنی را که پس مانده درندگان اروپاست، ترقی کشور می دانند، با آن ها حرفی نداریم که آن ها از ما سخن خردمندانه را بپذیرند و عقل و هوش و حس آن ها را اجانب دزدیده اند... . آن روز که کلاه پهلوی سر آن ها گذاشتند، همه می گفتند: مملکت باید شعار ملی داشته باشد، استقلال در پوشش دلیل استقلال مملکت و حافظ آن است. چند روز بعد، کلاه لگنی [شاپو] گذاشتند سر آن ها، یک دفعه حرف ها عوض شد. گفتند: ما با اجانب مراوده داریم. باید همه هم شکل باشیم تا در جهان با عظمت باشیم. مملکتی که با کلاه عظمت برای خود درست می کند یا برایش درست می کنند، هر روزی کلاهش را ربودند، عظمتش را هم می برند».
قیام مسجد گوهرشاد و کشته شدن هزاران نفر از مردم و روحانیت و تبعید و زندانی شدن جمع بسیاری از آن ها، نقطه اوج مبارزه های بر ضد رضاخان بود و از آن واقعه جان گداز تا سقوط پهلوی اول و دوم، این مبارزه هم چنان ادامه داشت تا این که خداوند متعال، پاداش این مبارزات و از جان گذشتگی ها را، پیروزی انقلاب اسلامی، که از بزرگ ترین انقلاب های تاریخ است، قرارداد و این ملت را به نعمت استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی آراسته و مفتخر ساخت و عظمت اسلام را زنده نمود و آن را مقدمه ای برای ظهور و قیام شمشیر انتقام گیری و عدالت فراگیر و نابودی بت های گسترده عالم گیر، حضرت مهدی موعود(عج) قرار داد.
کودکان مکتب از درس و مشق خسته شده بودند. با هم
مشورت کردند که چگونه درس را تعطیل کنند و چند روزی از درس و کلاس راحت
باشند. یکی از شاگردان که از همه زیرکتر بود گفت: فردا ما همه به نوبت به مکتب میآییم
و یکی یکی به استاد میگوییم چرا رنگ و رویتان زرد است؟ مریض هستید؟ وقتی همه
این حرف را بگوییم او باور میکند و خیال بیماری در او زیاد میشود. همه شاگردان
حرف این کودک زیرک را پذیرفتند و با هم پیمان بستند که همه در این کار متفق باشند،
و کسی خبرچینی نکند.
فردا صبح کودکان با این قرار به مکتب آمدند. در مکتبخانه کلاس درس در خانه استاد تشکیل میشد. همه دم در منتظر شاگرد زیرک ایستادند تا اول او داخل برود و کار را آغاز کند.او آمد و وارد شد و به استاد سلام کرد و گفت : خدا بد ندهد؟ چرا رنگ رویتان زرد است؟
استاد گفت: نه حالم خوب است و مشکلی ندارم، برو بنشین درست را بخوان.اما گمان بد در دل استاد افتاد. شاگرد دوم آمد و به استاد گفت : چرا رنگتان زرد است؟ وهم در دل استاد بیشتر شد. همینطور سی شاگرد آمدند و همه همین حرف را زدند. استاد کم کم یقین کرد که حالش خوب نیست. پاهایش سست شد به خانه آمد، شاگردان هم به دنبال او آمدند. زنش گفت چرا زود برگشتی؟ چه خبر شده؟ استاد با عصبانیت به همسرش گفت: مگر کوری؟ رنگ زرد مرا نمیبینی؟ بیگانهها نگران من هستند و تو از دورویی و کینه، بدی حال مرا نمیبینی. تو مرا دوست نداری. چرا به من نگفتی که رنگ صورتم زرد است؟
زن گفت: ای مرد تو حالت خوب است. بد گمان شدهای.
استاد گفت: تو هنوز لجاجت میکنی! این رنج و بیماری مرا نمیبینی؟ اگر تو کور و کر شدهای من چه کنم؟ زن گفت : الآن آینه میآورم تا در آینه ببینی، که رنگت کاملاً عادی است. استاد فریاد زد و گفت: نه تو و نه آینهات، هیچکدام راست نمیگویید. تو همیشه با من کینه و دشمنی داری. زود بستر خواب مرا آماده کن که سرم سنگین شد، زن کمی دیرتر، بستر را آماده کرد، استاد فریاد زد و گفت تو دشمن منی. چرا ایستادهای ؟ زن نمیدانست چه بگوید؟ با خود گفت اگر بگویم تو حالت خوب است و مریض نیستی، مرا به دشمنی متهم میکند و گمان بد میبرد که من در هنگام نبودن او در خانه کار بد انجام میدهم. اگر چیزی نگویم این ماجرا جدی میشود. زن بستر را آماده کرد و استاد روی تخت دراز کشید. کودکان آنجا کنار استاد نشستند و آرام آرام درس میخواندند و خود را غمگین نشان میدادند. شاگرد زیرک با اشاره کرد که بچهها یواش یواش صداشان را بلند کردند. بعد گفت : آرام بخوانید صدای شما استاد را آزار میدهد. آیا ارزش دارد که برای یک دیناری که شما به استاد میدهید اینقدر درد سر بدهید؟ استاد گفت: راست میگوید. بروید. درد سرم را بیشتر کردید. درس امروز تعطیل است. بچهها برای سلامتی استاد دعا کردند و با شادی به سوی خانهها رفتند. مادران با تعجب از بچهها پرسیدند : چرا به مکتب نرفتهاید؟ کودکان گفتند که از قضای آسمان امروز استاد ما بیمار شد. مادران حرف شاگردان را باور نکردند و گفتند: شما دروغ میگویید. ما فردا به مکتب میآییم تا اصل ماجرا را بدانیم. کودکان گفتند: بفرمایید، برویید تا راست و دروغ حرف ما را بدانید. بامداد فردا مادران به مکتب آمدند، استاد در بستر افتاده بود، از بس لحاف روی او بود عرق کرده بود و ناله میکرد، مادران پرسیدند: چه شده؟ از کی درد سر دارید؟ ببخشید ما خبر نداشتیم. استاد گفت: من هم بیخبر بودم، بچهها مرا از این درد پنهان باخبر کردند. من سرگرم کارم بودم و این درد بزرگ در درون من پنهان بود. آدم وقتی با جدیت به کار مشغول باشد رنج و بیماری خود را نمیفهمد.
همکار گرامی سرکار خانم ندیمی :
اندوه
ما در غم از دست دادن آن عزیز بزرگوار در واژه ها نمیگنجد تنها میتوانیم
از خداوند برایتان صبری عظیم و برای آن مرحوم روحی شاد و آرام طلب کنیم.
چهاردهم تیر روز قلم
• روز قلم
روز چهاردهم تیر ماه به پیشنهاد انجمن قلم ایران و تصویب شورای فرهنگ عمومی ،به عنوان ( روز قلم ) در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران به ثبت رسید.
• پیشینه روز قلم
البته
توجه به قلم در سرزمین ما پیشینهای دیرینه دارد. سدهها پیش در ایران
باستان، تیرگان (سیزدهم تیرماه) یکی از مهمترین جشنهای ایران باستان بوده
که آیینهای مخصوصی داشته و یکی از آنها پاسداشت قلم بوده است. یکی از
دلایلی که برای این جشن ذکر شده، این است که در این روز، هوشنگ، پادشاه
پیشدادی ایران، نویسندگان و کاتبان را به رسمیت شناخت و آنان را گرامی
داشت، مردم جشن گرفتند و آن جشن به یاد ارجمندی قلم بر جای ماند. دلیل
دیگری هم که برای این جشن ثبت شده، این است که به نوشتهی ابوریحان بیرونی،
سیزدهم تیرماه، روز ستارهی تیر یا عطارد است و چون عطارد، کاتب ستارگان
است، میتوان سیزدهم تیرماه را روز نویسنده نامید.
پس
از انقلاب نیز نویسندگان و شاعران سرشناسی چون محمدعلی سپانلو سیزدهم
تیرماه را به عنوان روز قلم و نویسنده پیشنهاد دادند، تا اینکه چهاردهم
تیرماه از جانب انجمن قلم به عنوان روز قلم نامگذاری شد. با این حال این
مناسبت هنوز چندان در میان مردم و حتی اصحاب قلم و اندیشه شناختهشده نیست.
روزی حضرت موسی به
خداوند متعال عرض کرد: دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد:
درصحرا برو، آنجا مردی هست که در حال کشاورزی کردن است. او از خوبان درگاه
ماست. حضرت آمد و دید مردی در حال بیل زدن و کار کردن است. حضرت تعجب کرد
که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست. از جبرئیل
پرسید. جبرئیل عرض کرد: الان خداوند بلائی بر او نازل میکند. ببین او چه
میکند.
بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد.
فورا نشست، بیلش را هم جلوی رویش قرار داد. گفت: مولای من تا تو مرابینا می
پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم، حال که تو مرا کور می پسندی، من
کوری را بیش از بینایی دوست دارم.
اشک در دیدگان حضرت حلقه زد، رو کرد
به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبر خدا هستم و مستجاب الدعوه. میخواهی
دعا کنم تاخداوند چشمانت را دوباره بینا کند؟
مرد پاسخ داد: نه.
حضرت فرمود: چرا؟
گفت: آنچه پروردگارم برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم، تا آنچه را که خود برای خودم می خواهم.
پرندگان آهنین: از زمین تا فضا / مؤلف: عباس خاراباف / نـاشـر: نشر طلایی
کتاب «پرندگان آهنین» نوشته عباس خاراباف و با ویراستاری تخصصی محمد رحیم برای آشنایی با دانش و فنّاوری انواع هواپیما، موشک، ماهواره و فضاپیما و بر اساس منابع علمی و دانشگاهی جهان تألیف شده است.
«پرندگان آهنین» دارای ده فصل است که هرکدام بر اساس الگویی خاص و منظم به زیرشاخههایی تقسیمشدهاند. در هر بخش از کتاب، واژههای تخصصی به زبانی ساده تشریح و اطلاعات تکمیلی ضروری نیز ارائه شدهاند. این کتاب با فصل «از تولّد موشکها تا عصر فضا» آغاز میشود که نویسنده در آن نگاهی به تاریخ پرواز و وسایل پرنده دارد. در این فصل، بخشی به نام «گاهشمار پرواز» وجود دارد که اتفاقات مهم پیرامون پرواز و وسایل پرواز را به تفکیک سال ساخت آنها بیان میدارد. فصل دوم کتاب به «آشنایی با جو زمین و ویژگیهای آن» اختصاص دارد. بههرحال، خواص فیزیکی جو زمین تأثیر مستقیمی بر اختراع هواگردها داشتهاند. فصلهای بعدی، به سامانههای هوایی و فضایی میپردازند و انواع هواگردها، هواپیماها، پرندههای هوایی، ماهوارهها و ایستگاههای فضایی را تشریح میکنند. «موشکها و وسایل پرتابی» ششمین فصل این کتاب را تشکیل میدهد. تحلیل آینده سفرهای هوایی و سامانههای فضایی از دیگر مباحثی است که عباس خاراباف در فصلهای بعدی به آن میپردازد. فصلی از این کتاب نیز به آشنایی با مهندسی هوافضا، رشته آن، دانشگاههای هوافضا و مشاغل مرتبط با آن اختصاص دارد. عباس خاراباف در فصل پایانی کتاب پرندگان آهنین سامانههای هوافضایی ایرانی را برای مخاطبان خود معرفی کرده و آنها را شرح میدهد.
قیچی که دنبال کار میگشت / نویسنده: منیژه هاشمی / انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
«قیچی که دنبال کار میگشت»، کتابی کوتاه مصور برای کودکان، ازجمله داستانهای تخیلی محسوب میشود که با جانبخشی به اشیاء، ابزار و وسایل و حیوانات، زمینه آشنایی کودکان با برخی مفاهیم را فراهم میکند. این کتاب، برای گروه سنی «الف»، یعنی کودکانی که هنوز به مدرسه نرفتهاند تا کلاس اولیها، تنظیم شده است. تصاویر کتاب، کمک میکند تا بچهها به کتاب جذب شوند.
مفاهیمی مانند مذمّت بیکاری، لزوم استفاده درست و مناسب از هر چیز، مفهوم حقّ مالکیت و مواردی ازایندست، مطالبی هستند که در ضمن بیان داستان به کودکان منتقل میشود.
چاپ نخست این کتاب، در سال ۱۳۹۱ بوده است و تا سال ۱۳۹۵ به چاپ سوم خود رسیده است.
حرفهای / نویسنده: مرتضی قاضی / انتشارات: رسانه مهر
مرحوم شریفی راد (که در حادثهای ناگوار در خلال ساخت فیلم معراجیها درگذشت) در قالب گفتگویی بلند (بیش از شش ساعت) این خاطرات را روایت کرده است. خاطرات شریفی راد در این کتاب از مقطع ورود او به نیروی هوایی از سال ۵۴ یا ۵۵ شروع میشود و در ادامه به نحوه ورودش به حیطه خنثیسازی بمب میپردازد و تا عملیات مرصاد ادامه مییابد.
در کتاب علاوه بر خاطرات جالب و تأملبرانگیزی که با توجه به فضای کاری متفاوت ایشان (خنثیسازی بمب در شهرها و مناطق جنگی) بیان شده است، توضیحات علمی جالبتوجهی نیز البته در سطح فهم عمومی در خصوص بمب و موشک و خنثیسازی ذکر شده است.
ابراهیم حاتمیکیا که در چندین فیلم از نزدیک سابقه همکاری با او را داشته است، درباره شخصیت او میگوید: «تخریبچی در بین بچههای نظامی فردی صاحب دیدگاه است. درست است که جنس کار جواد هم مثل بقیه این بود که فعالیتی را انجام دهد و مزدی بگیرد، اما او به شدّت نگاه سیاسی و دقیقی به کارش داشت. مثلاً در خاطراتش آمده که روزی دو موشک همزمان به دو خانه اصابت میکند، یک خانه برای فردی پولدار بوده و یک خانه برای فردی فقیر. از طرف فرد پولدار دائم تماس گرفته میشود و افراد سفارش میکنند که اول وضعیت او را مشخص کنید، اما جواد زیر بار نمیرود و ابتدا به سراغ خانه فرد فقیر میرود.»
دخیل عشق / نویسنده: مریم بصیری / انتشارات: عصر داستان
این اثر در یک فضای متفاوت از ادبیات دفاع مقدس خلق شده، فضایی که بیشتر به تبعات جنگ بر افرادی که درگیری مستقیم با آن داشتهاند (یعنی جانبازان و بهیاران و خانوادههای آنها) پرداخته است.
در این داستان با سرگذشت جانبازی به نام رضا پیش آشنا میشویم که پاها و یک دست خود را در جبهه از دست داده است. این امر در ادامه باعث اختلاف بین پدر و مادر او میشود. پدر آنها را ترک میکند و بعد از گذشت ده سال از پایان جنگ رضا به دلیل فوت مادر به آسایشگاه منتقل میشود. داستان از یک آسایشگاه جانبازان جنگی آغاز میشود و خواننده وارد حال و هوای رزمندگان و عوالمی که آنها این روزها در آن سیر میکنند میشود. صبوره، دختری که زندگی و جوانی خود را بهعنوان بهیار در جبههها خدمت کرده و اینک خود را وقف خدمت به جانبازان کرده، نذری دارد که با یک جانباز ازدواج کند. او شخصیت محوری و اصلی این داستان است که آرامآرام مخاطب با وی ارتباط برقرار میکند و در فرازوفرودهای داستان پا به پای وی پیش میرود.
خواننده در طول داستان با ظرافت با این حقیقت آشنا میشود که اگر با یقین خواست خود را از درگاه خداوند مسئلت کند به نتیجه میرسد و این نکته در تاروپود داستان تنیده شده است. ادبیات «دخیل عشق» روان، خوشخوان و ساده است.
طرح جلد این کتاب با طراحی مجید زارع از میان ۵۷۵ عنوان کتاب از سیزده کشور جهان نامزد جایزه بهترین طراحی کتاب دنیا شده است.
بهشتی از زبان بهشتی / تدوین: فرامرز شعاع حسینی / ناشر: کارآفرینان فرهنگ و هنر
شهید بهشتی بیگمان یکی از منحصربهفردترین شخصیتهای مؤثر در پیروزی انقلاب اسلامی است، بصیرت و هوشمندی، قدرت تشکیلاتی، مدیریت و جاذبه معنوی، صداقت و اخلاص از ویژگیهای برجستهای است که او را از بسیاری از شخصیتهای اول انقلاب متمایز میساخت تا جایی که امام خمینی رحمتالله علیه درباره ایشان گفتند: «بهشتی یک ملت بود برای ملت ما».
این اثر که به شکلی کمنظیر تدوینیافته، اگر نگوییم بهترین اثر منتشرشده در شناخت شخصیت و تأثیر او بر تحولات انقلاب اسلامی است، بیتردید در نوع خود کمنظیر است. مخاطب در این کتاب جنبههای مختلف زندگی شهید بهشتی را از زبان خود او میخواند. مواردی نظیر تولد و کودکی، تحصیل، ورود به حوزه علمیه، سفر به آلمان، آشنایی با امام خمینی، برگشت از آلمان و ورود به مسائل سیاسی و مبارزاتی، ماجرای زندانی شدن و ... برخی از مباحث این مجموعه را شامل میشود.
نگارش و تهیه این کتاب ۷ سال به طول انجامیده است، چراکه هم خود نویسنده نسبت مطالب و شخصیت شهید حساسیت داشته و هم رجوع به منابع و دستهبندی هرکدام از فصول زمانبر بوده است؛ دستهبندی فصول به شکلی منسجم، در موضوعات متنوع همراه با تقدّم و تأخر دقیق آنها، از مهمترین ویژگیهای این کتاب است که با پانویسهای توضیحی مناسب و ذکر دقیق منابع و ارائه اسناد معتبر تکمیل شده است
پادشاه
پیری بود که می خواست یکی از سه پسر خود را برای سلطنت آینده انتخاب کند.
روزی، سه شاهزاده را صدا کرد و به هر سه نفر مبلغ یکسانی پول داد و از آنها
خواست که قبل از عصر همین روز، چیزی بخرند و با آنها یک اتاق را پر کنند.
شاهزاده اول بسیار فکر کرد و با تمام پول برگ نیشکر خرید. اما با این برگها فقط یک سوم اتاق را پر کرد.
شاهزاده دوم با این پول پوشال ارزانتر خرید. اما با این پوشالها فقط نیمی از اتاق را پر کرد.
نزدیک بود آسمان تاریک شود. شاهزاده کوچک با دست خالی برگشت، دیگران بسیار
تعجب کردند و از او پرسیدند: "تو چه خریده ای؟" او گفت: "در راه یک یتیم
را دیدم که شمع می فروشد. همه پول را به او دادم و فقط چند شمع را خریدم.."
اما وقتی که شمع ها را روشن کرد، نور آنها همه اتاق را روشن کرد....
|