|
معرفی کتاب
«جمجمه ات را قرض بده برادر»
نویسنده:مرتضی کربلایی لو انتشارات: عصر داستان موضوع: داستانهای فارسی عملیات کربلای ۸ موفقترین پیروزی کشورمان در عملیاتهای تهاجمی در طول هشت سال دفاع مقدس بود که تاثیر بسیار زیادی بر روند جنگ تحمیلی داشت . این عملیات یکی از بزرگترین قدرت نماییهای جمهوری اسلامی در عرصه نظامی بود که هنوز هم بعد از گذشت چندین سال از آن عملیات به عنوان یکی از پیچیدهترین عملیاتهای جنگی در طول قرن بیستم یاد میشود. آثار متعددی در رابطه با این عملیات بزرگ نوشته شده است که هم از زاویه تاریخ نگاری به آن نگریستهاند و هم از زاویه داستانی. اما مرتضی کربلاییلو از زاویهای جدید به سراغ روایت داستان اتفاقات آن روزها رفته است و با کتاب «جمجمهات را قرض بده برادر» توانسته به کند و کاو حوادث پیش از این عملیات و رابطه رزمندگان با هم بپردازد. جمجمهات را قرض بده برادر، روایتگر داستان گروهی از غواصان ایرانی است که وظیفه شناسایی عملیات را دارند، فرماندهشان را به تازگی از دست دادهاند و چون از اتفاقات آینده و زمان دقیق عملیاتی که در پیش است باخبر نیستند با فرمانده جدیدشان به مشکل برمیخورند. در ادامه ماجرا شخصیتهای داستان درگیر حوادثی میشوند که جنبههایی ناگفته از روایت روزهای دفاع مقدس است. پرداختن به خواستههای نفسانیای که هر رزمنده ممکن است به خاطر شرایط جنگ و فشارهای روانی درگیر آن شود کاریست که نویسنده از آن به خوبی استفاده کرده است تا شخصیتهای قصه را علاوه بر جهاد ظاهری با جهاد اکبر باطنی نیز درگیر کند و درکشاکش این نبرد بیرونی و درونی به بیان آموزههای فرهنگی و دینی مردم کشورمان بپردازد تا نشان دهد که جنگ مقدمهای است برای خودسازی. هفت رزمنده که چهرههای اصلی این رمان هستند، هریک روحیه خاصی دارند و در موقعیتی مشابه تفکری کاملا متفاوت دارند و متناسب با این تفکرات سودای چیزی را در سر میپرورانند، از شهادت گرفته تا دیدن معشوقهای که سالها پیش دوستش داشتهاند. درواقع نویسنده با پرداختن به تفاوت افکار انسانها بر مبنای فلسفه وجودی آنان به روایت سرنوشت هفت شخصیت اصلی داستان خود میپردازد؛ سرنوشتی که زاده تفکرات آنهاست. این اثر در یازدهمین دوره جایزه قلم زرین در سال ۹۲ و در ششمین جایزه جلال آلاحمد سال ۹۲ به عنوان برترین اثر نامزده شده است و انتشارات عصر داستان آن را با قیمت ۸۵۰۰ تومان منتشر کرده است. |
انتشارات سروش در آستانه ولادت باسعادت حضرت معصومه (س) و آغاز دهه کرامت بسته کتابهای خود با مضمون کرامت و مقام دختر را برای مطالعه علاقهمندان معرفی کرد.
این کتاب ها با نامهای " دختران آفتاب" تألیف امیرحسین بانکی، محمد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ، " رضا رضا" نوشته فریبا کلهر و جلد پنجم مجموعه "سیره معصومان (ع)" نوشته سیدمحسن امین و علی حجتی کرمانی عرضه شده است.
دختران آفتاب
کتاب "دختران آفتاب" به نویسندگی امیرحسین بانکی، بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند اگرچه داستان است، در واقع تحقیقی روان شناختی و جامعه شناختی، فرهنگی و دینی درباره زنان است. "دختران آفتاب" خواسته است زن و منزلت و شخصیت و هویت او را بشناساند؛ به خودش، به مَردَش، به جامعه اش، و به تاریخ گذشته و سرنوشت آینده اش؛ همان گونه که هست و همان گونه که باید باشد. و همین گونه است که او را از طفیلی مرد بودن می رهاند و نشان می دهد که در عین زن بودن هیچ از مراتب و کمالات انسانی کم ندارد.
همسفران "دختران آفتاب" به سرمنزل تفکری می رسند که انسان را می بیند و اعتبار می بخشد؛ خواه زن باشد خواه مرد. تفکری که حجاب و غبار شبهه ها، تلالو انوار بی بدیلش را کورسویی خواسته است و چون این غبار، برای همسفران دختران آفتاب فرو می نشیند، تلالو آن انوار، آنها را به خانواده و اجتماع می برد. شرافت مادری را در خانواده ای که پایه و اساس انسان سازی است به آنها یادآوری می کند، نقش های اجتماعی و لوازم آن چون روابط زن و مرد، پوشش و حجاب، حیا و غیرت را توضیح می دهد. سرمنزل مقصود "دختران آفتاب" دامان پرمهرومحبت مادری است که سرچشمه همه نیکی هاست. مادری که فاطمه خوبی هاست و زهره روشنایی ها.
این کتاب از معدود داستان هایی است که بیش از یک نویسنده دارد و سبب آن هم چند جنبه ای بودن محتوای آن است.
چاپ بیستم "دختران آفتاب" در ۴۸۰ صفحه با قیمت 25 هزار تومان در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
رضا رضا
کتاب "رضا؛ رضا" از مجموعه کتاب های نوجوانان داستان سال هایی از زندگی امام هشتم است که خلیفه وقت، مأمون، ایشان را ولیعهد خود میخواهد و آن حضرت بنا به مصالح زمان و برای آینده اسلام این ولیعهدی را با شروطی میپذیرند. اما مأمون که نمی توانست با هیچ حیله ای جلو تأثیر حضور آن حضرت به نفع اسلام و علیه خود را بگیرد سرانجام ایشان را مسموم می کند و به شهادت میرساند.
در این کتاب میخوانیم که آن حضرت چه تلاش هایی کردهاند تا تشیّع زنده بماند. همچنین گوشهای از ماجرای مجالس مناظره مختلفی که مأمون ترتیب میداده تا امام را رسوا کند، لکن امام(ع) با بحث های علمی و منطقی رقیبان را شکست می دادهاند آمده است.
این اثر با قیمت 900 تومان در اختیار نوجوانان قرار گرفته است.
سیره معصومان
مجموعه "سیره معصومان(ع)" اثری در حوزه شناخت ائمه معصوم(ع) است که در پنج جلد و شش مجلد نوشته و منتشر شده است. جلد پنجم این اثر در مورد تاریخ زندگی و شرح حیات انسانی و دوره امامت امام محمد باقر(ع)، امام جعفر صادق(ع) تا دوره های زندگانی امام موسی کاظم(ع)، امام رضا(ع)، امام جواد (ع)، امام هادی(ع)، عهد امامت امام یازدهم امام حسن عسگری(ع) و ولادت و غیبت امام دوازدهم حضرت امام مهدی(عج) از آغاز تا پایان غیبت صغری در سال ۳۲۹ هجری یعنی شروع غیبت کبری، سخن گفته است.
چاپ سوم از جلد پنجم این اثر در 414 صفحه و با قیمت 16 هزار تومان منتشر شده است.
زندگی نامه حضرت: حضرت سید
امیر احمد (ع) ملقب به شاهچراغ، فرزند بزرگوار امام موسی کاظم(ع) است که در
میان فرزندان امام موسی کاظم (ع) به کرم و جلالت و شجاعت و عبادت معروف
بود.شیعیان و محبان اهل بیت رسالت پس از حضور با برکت امام هشتم علیه
السلام در خراسان برای زیارت چهره تابناک امامت و ولایت از نقاط مختلف، به
سوی ایران حرکت می کنند. حضرت احمد بن موسی (ع) نیز در همین سنوات (198-203
ه.ق) با جناب سید امیر محمد عابد و سید علاءالدین حسین(برادران ایشان) و
جمع کثیری از برادرزادگان و محبان اهل بیت، به قصد زیارت حضرت رضا (ع) از
مدینه حرکت می نمایند تا از طریق شیراز به طوس عزیمت کنند. در بین راه نیز
عده کثیری از شیعیان به آنان ملحق می شوند. خبر حرکت چنین قافله بزرگی
مأمون خلیفه عباسی را به وحشت انداخت. لذا امریه ای صادر نمود تا تمام
حکام بلاد مانع حرکت قافله بنی هاشم شوند. ورود به سرزمین
فارس و شهادت: چون کاروان اهل بــــیت عصمت و طـهــارت و شیعیانشان به
سرزمین فــــــارس می رسنـــد، مــــأموران خبـــــر ورود آن
حـــــــــــضرت را بــــه « قتلغ» حاکم فارس می رسانند.قتلغ که از دست
نشاندگان مأمون عباسی بود لشکــری انبوه و کارآزموده را تجـهیز نمود و در
هشت فرسنگی شـــیراز و در محــــلی به نام « خانه زنیان» راه را بر آن
کاروان بست. حضرت سید امیر احمد(ع) چون گروه کفار را که برای کار زار صف
آرایی کرده مشاهده نمودند به همراهان خویش فرمودند:« این قوم ظالم به قصد
ریختن خون فرزندان علی(ع) آمده اند، هرکس میل بازگشت به مدینه را داشته
باشد و یا راه گریز از این مهلکه بداند، مختار است.» برادران، برادرزادگان و
یاران که حضرت را در جهاد مصمم دیدند وفاداری خود را نسبت به ایشان ابراز
داشتند.بر اساس آنچه مورخان نوشته اند جنگ در چند نوبت در گرفت که بر اثر
رشادت و شجاعت بی مانند سید احمد بن موسی(ع) و تهور یارانشان هر بار لشکر
اشرار شکست خورده و عقب نشینی می کردند و جمــــعی از امامزادگان و
شیعـــیان آن حضرت مجروح یا شهید می گشتند. ســپاهیان قتلغ که یـــارای
مقـــاومت در خود ندیـــدند به مکر و خدعه پنـــاه آورده و شایـــعه وفات
حــــضرت علی بن موسی الرضا(ع) را در میان یاران حضرت پراکندند و عده کمی
را به مقابله فرستاده و افراد بسیار و کارآزموده را در پناهگاه های شهر
پنهان و آماده نبرد ساختند. شیعیان که از خبر شهادت امام رضا(ع) دلشکسته
بودند بی مهابا بر مزدوران قتلغ حمله بردند و آنان را تار و مار ساختند و
با تصور پیروزی وارد شهر شدند. اماستمگران که از قبل آماده و در کمین
بودند بر آنان تاختند و هرکدام را به وضعی به شهادت رساندند. حضرت احــــمد
بن موسی(ع) با آن که ضربتـــی بر فرق مـــــبارکش خورده بود و زخم های
کاری بر بدن داشتند همچنان با شــــجاعت مـــــی جنگیدند و از دشمن می
کشتند تا به این مکان که اکنون تربت مقدس آن بزرگوار است رسیدند و از شدت
جراحات به درجه رفیع شهادت نایل گردیدند.جسد مطهر حضرت بعد از شهادت برای
حفظ از تطاول دشمن به مشیت الهی از نظرها غایب گردید و بر مدفن آن حضرت کسی
واقف نبود تا زمان سلطنت عضدالدوله دیلمی، که اهل ایمان مکرراً از حوالی
محل شهادت مشاهده نور می نمودند به اطلاع حاکم شهر رساندند که چراغی در
نهایت روشنایی در بالای تلی از خاک می درخشد و تا طلوع صبح نورافشانی می
کند. او پــــــس از مشورت با علما و مشایـــخ زمان دستور داد محـــــل
مــــزبور را شکافتنـــد تا بر لوحی از سنگ یشــــم رسیدنــد که بر آن
نوشته بود« السید امیر احمد بن موسی الکاظم».چون سنگ را برداشتند سردابی
عمیق آشکار گشت، مشهور است که شیخ ابوعبدالله محمدبن خفیف معروف به شیخ
کبیر که در تقوی و پرهیزگاری سرآمد عصر خود بود به سرداب مشرف شد. جسد مطهر
آن حضرت صحیح و سالم و بدون تغییر و تبدیل در حالی که نوری بس شگفت از آن
ساطع بود مشاهده نمودند و انگشتری در دست راست حضرتش یافتند که بر نگین آن
منقوش بود« العزه لله احمد بن موسی». سپس عضدالدوله دستور داد تا بنایی
شایسته بر مرقد مبارکش مرتب سازند.
ا
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشتههاست و به
کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان
را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط
پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار
میکنید؟
فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت: این جا بخش دریافت است
و ما دعاها
و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل
پاکت میگذارند و
آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند.
مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف
و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشتهای بی کار نشسته است مرد با تعجب از
فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب
بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب میدهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ
داد: بسیار ساده
فقط کافیست بگویند *خدایا شکر*
شﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ . ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ بزرگ مرا صدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم...."
نشر افق مجموعهای از داستانهای زیبا را گلچین کرده و سالهاست آنها را تحت عنوان رمان کودک منتشر میکند. یکی از این داستانها، انگشت جادویی نام دارد. ماجرا از زبان دختر 8 سالهای است که هر وقت از موضوعی ناراحت میشود و به قول خودش خون جلوی چشمهایش را میگیرد، اگر انگشتش را به سوی آنها که اذیتش کردهاند بگیرد، اتفاقات عجیب و غریبی رخ میدهد. یک روز وقتی که او در کلاس درس نمیتواند کلمه گربه را درست هجی کند و معلمش، خانم وینتر به او میگوید: تو دختر کوچولوی خنگی هستی! و او را مجبور میکند گوشه کلاس بایستد، یکی از همان اتفاقها میافتد.
آن روز خاص هم وقتی آقای گرِگ و 2 پسر 8 و 11 سالهاش از شکار بر میگشتند و گوزن زیبایی، شکار شده و دست و پا بسته روی شانههای آنها بود، دخترک قصه ما خیلی تلاش کرد به آنها بفهماند این کار صحیح نیست و حیوانات هم حق زندگی دارند، آنها هم خانواده دارند، الان بچههای این گوزن چشم انتظارش هستند... ولی آن 3 نفر به او توجه نکردند، حتی آقای گرِگ مانند این که او را ندیده، راه خود را گرفت و رفت، آن روز هم باز خون جلوی چشمهایش را گرفت و انگشتش..... بله، باز هم اتفاق عجیبی افتاد. عجیبتر از آن که فکرش را بکنید . اتفاقی که رولد دال (که بهترین نویسنده مرد انگلستان لقب گرفته) آن را نوشته و تصویرگری کتاب هم (که جایزه هانس کریستین آندرسن را برده است) بر جذابیت آن افزوده است.البته مخاطب این کتاب، گروه سنی «ب» و «ج» هستند؛ اما اگر شما هم از آن دست والدینی هستید که به آینده فرزندان خود علاقهمند هستید و شبها برای بچهها یا با آنها کتاب میخوانید، خودتان هم از خواندن انگشت جادویی لذت خواهید برد.این کتاب 60 صفحهای شبها و روزهای خوبی را برای شما و فرزندانتان به همراه دارد.
دخیل عشق
نویسنده: مریم بصیری
چاپ: اول 91
بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان
” دخیل عشق” سرگذشت زندگی دختری چهل و چهار ساله است به نام صبوره، دختری که تا این سن هنوز ازدواج نکرده و تنها بهانه او برای مجرد بودن نذر اوست. عهدی که او در جوانی با خود بسته و آن ازدواج با یک جانباز وخدمت به اوست.
او که دوران جوانی خود را در جبهه های جنگ دفاع مقدس به سر برده است و با امدادگری وظیفه ی جهادگری را به خوبی ایفا کرده است، بعد از گذشت سال ها از جنگ، هنوز خود را وامدار رزمنده ها می داند و شاید برای جبران همین اندیشه، تمام سال های عمر خود را در آسایشگاه جانبازان مشهد صرف خدمت رسانی به جانبازان می کند. در دوران پرستاری اش، دل به جانبازی به نام رضا می سپارد؛ اما بعد از شهادت رضا به واسطه خوابی که از او دیده است، تن به ازدواج با رسول می دهد، خواستگاری که همسرش را از دست داده است و حال با مادرپیر و سه فرزندش به سختی زندگی را می گذراند.
صبوره که نماد زنی صبور از نسل دوران دفاع مقدس است، با این که از ادا نکردن نذرش ناراحت است اما بعد از ازدواج درمی یابد رسول، زخم خورده آسیب های جنگ است . اعصاب و روانش به هم ریخته است و بعد از تشخیص پزشکان بنیاد جانبازان، به عنوان جانباز معرفی می شود و آرزوی دیرینه صبوره تحقق می یابد.
نویسنده سعی دارد، در این کتاب شخصیت های آرمان گرایی که متأثر از جنگ هستند و هنوز هم پایبند به اعتقاداتشان، به تصویر بکشاند. صبوره نمادی از زنان و دختران کم توقع، صبور و دردمند اما با روحی قوی و راسخ در برابر سختی ها و ناملایمات است. او با این که بزرگ ترین وخشن ترین اتفاق زندگی اش، یعنی جنگ را در جوانی تجربه کرده است اما هرگز در برابر کوه مشکلات خم نشده است. تنها جایی که گاهی می تواند از بار سنگین وظایفی که بر دوش اوست بکاهد، راز ونیاز با خدا و زیارت حرم امام هشتم است وتنها ناراحتی او، عمل نکردن به نذری است که سالها به آن وفادار مانده است.
استادی با شاگردش از باغى میگذشت.
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است
که در این باغ کار میکند بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را
ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم ......!!!!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم بیا کارى که میگویم انجام
بده و عکس العملش را ببین... مقداری پول درون آن قرار بده ...
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند کارگر براى تعویض
لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون
کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را دید با گریه فریاد زد خدایا شکرت ...
خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى ....
میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با
دست خالى و با چه رویی به نزد انها باز گردم و همینطور اشک میریخت....
استاد به شاگردش گفت همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی .....
اسب سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست.
مرد سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد.
و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند.
مرد چاق وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت : …
اسب را بردم ، و با اسب گریخت!
اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم!
مرد چلاق اسب را نگه داشت.
مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند!