یک فنجان نوشته با طعم کتاب!
شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۳۱ ب.ظ
.. من او را نمی فهمیدم؛ اما او را به دلیل اینکه نمی فهمیدم، نکشتم.
شما او را نمی فهمیدید، و او را به دلیل آنکه نمی فهمیدید، به شنیع ترین شکل ممکن کشتید. و این اوج مصیبت انسان عصر ماست:
له کردن آنهایی که نمی فهمیم شان، فهم خود را اوج فهم جهان دانستن...!
...من
درون دهلیز تنگ و تاریکی از این تصمیم ها -از باید نباید ها- زندگی کردم، و
همین مرا حقیرکرد. همه جا سد ساختم، همه جا سد شکستم. با خود جنگیدم، بی
خبر از آنکه مرا جهان من می سازد، و هیچ جنگی، در تنهایی، و در اتاق های
دربسته، و در پستوهای خانه ها، به راستی جنگ نیست...!
...
من به جای آنکه از خیابان های وسیع، از دشت های پهناور، و از دنیا -تمام
دنیا- بگذرم، از کوچه های باریک با دیوار های بلند کاغذی عبور کردم؛ دیوار
هایی که روی تک تک خشت های کاغذی آن نوشته شده بود:من تصمیم گرفته ام و
پیمودن سرتاسر حتی یکی از این کوچه ها هم ممکن نبود...!
... برای زنده ماندن دو خورشید لازم است: یکی در قلب، دیگری در آسمان...!
فردا شکل امروز نیست / نادر ابراهیمی
۹۶/۰۲/۰۲