روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشتههاست و به
کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان
را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط
پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار
میکنید؟
فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت: این جا بخش دریافت است
و ما دعاها
و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل
پاکت میگذارند و
آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند.
مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف
و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشتهای بی کار نشسته است مرد با تعجب از
فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب
بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب میدهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ
داد: بسیار ساده
فقط کافیست بگویند *خدایا شکر*
شﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ . ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ بزرگ مرا صدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم...."
نشر افق مجموعهای از داستانهای زیبا را گلچین کرده و سالهاست آنها را تحت عنوان رمان کودک منتشر میکند. یکی از این داستانها، انگشت جادویی نام دارد. ماجرا از زبان دختر 8 سالهای است که هر وقت از موضوعی ناراحت میشود و به قول خودش خون جلوی چشمهایش را میگیرد، اگر انگشتش را به سوی آنها که اذیتش کردهاند بگیرد، اتفاقات عجیب و غریبی رخ میدهد. یک روز وقتی که او در کلاس درس نمیتواند کلمه گربه را درست هجی کند و معلمش، خانم وینتر به او میگوید: تو دختر کوچولوی خنگی هستی! و او را مجبور میکند گوشه کلاس بایستد، یکی از همان اتفاقها میافتد.
آن روز خاص هم وقتی آقای گرِگ و 2 پسر 8 و 11 سالهاش از شکار بر میگشتند و گوزن زیبایی، شکار شده و دست و پا بسته روی شانههای آنها بود، دخترک قصه ما خیلی تلاش کرد به آنها بفهماند این کار صحیح نیست و حیوانات هم حق زندگی دارند، آنها هم خانواده دارند، الان بچههای این گوزن چشم انتظارش هستند... ولی آن 3 نفر به او توجه نکردند، حتی آقای گرِگ مانند این که او را ندیده، راه خود را گرفت و رفت، آن روز هم باز خون جلوی چشمهایش را گرفت و انگشتش..... بله، باز هم اتفاق عجیبی افتاد. عجیبتر از آن که فکرش را بکنید . اتفاقی که رولد دال (که بهترین نویسنده مرد انگلستان لقب گرفته) آن را نوشته و تصویرگری کتاب هم (که جایزه هانس کریستین آندرسن را برده است) بر جذابیت آن افزوده است.البته مخاطب این کتاب، گروه سنی «ب» و «ج» هستند؛ اما اگر شما هم از آن دست والدینی هستید که به آینده فرزندان خود علاقهمند هستید و شبها برای بچهها یا با آنها کتاب میخوانید، خودتان هم از خواندن انگشت جادویی لذت خواهید برد.این کتاب 60 صفحهای شبها و روزهای خوبی را برای شما و فرزندانتان به همراه دارد.
دخیل عشق
نویسنده: مریم بصیری
چاپ: اول 91
بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان
” دخیل عشق” سرگذشت زندگی دختری چهل و چهار ساله است به نام صبوره، دختری که تا این سن هنوز ازدواج نکرده و تنها بهانه او برای مجرد بودن نذر اوست. عهدی که او در جوانی با خود بسته و آن ازدواج با یک جانباز وخدمت به اوست.
او که دوران جوانی خود را در جبهه های جنگ دفاع مقدس به سر برده است و با امدادگری وظیفه ی جهادگری را به خوبی ایفا کرده است، بعد از گذشت سال ها از جنگ، هنوز خود را وامدار رزمنده ها می داند و شاید برای جبران همین اندیشه، تمام سال های عمر خود را در آسایشگاه جانبازان مشهد صرف خدمت رسانی به جانبازان می کند. در دوران پرستاری اش، دل به جانبازی به نام رضا می سپارد؛ اما بعد از شهادت رضا به واسطه خوابی که از او دیده است، تن به ازدواج با رسول می دهد، خواستگاری که همسرش را از دست داده است و حال با مادرپیر و سه فرزندش به سختی زندگی را می گذراند.
صبوره که نماد زنی صبور از نسل دوران دفاع مقدس است، با این که از ادا نکردن نذرش ناراحت است اما بعد از ازدواج درمی یابد رسول، زخم خورده آسیب های جنگ است . اعصاب و روانش به هم ریخته است و بعد از تشخیص پزشکان بنیاد جانبازان، به عنوان جانباز معرفی می شود و آرزوی دیرینه صبوره تحقق می یابد.
نویسنده سعی دارد، در این کتاب شخصیت های آرمان گرایی که متأثر از جنگ هستند و هنوز هم پایبند به اعتقاداتشان، به تصویر بکشاند. صبوره نمادی از زنان و دختران کم توقع، صبور و دردمند اما با روحی قوی و راسخ در برابر سختی ها و ناملایمات است. او با این که بزرگ ترین وخشن ترین اتفاق زندگی اش، یعنی جنگ را در جوانی تجربه کرده است اما هرگز در برابر کوه مشکلات خم نشده است. تنها جایی که گاهی می تواند از بار سنگین وظایفی که بر دوش اوست بکاهد، راز ونیاز با خدا و زیارت حرم امام هشتم است وتنها ناراحتی او، عمل نکردن به نذری است که سالها به آن وفادار مانده است.
استادی با شاگردش از باغى میگذشت.
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است
که در این باغ کار میکند بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را
ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم ......!!!!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم بیا کارى که میگویم انجام
بده و عکس العملش را ببین... مقداری پول درون آن قرار بده ...
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند کارگر براى تعویض
لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون
کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را دید با گریه فریاد زد خدایا شکرت ...
خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى ....
میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با
دست خالى و با چه رویی به نزد انها باز گردم و همینطور اشک میریخت....
استاد به شاگردش گفت همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی .....
اسب سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست.
مرد سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد.
و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند.
مرد چاق وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت : …
اسب را بردم ، و با اسب گریخت!
اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم!
مرد چلاق اسب را نگه داشت.
مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند!
«تنتن و سندباد» /نوشته محمد میرکیانی و تصویرگری محمدحسین صلواتیان / انتشارات قدیانی / ۱۶۰ صفحه
سرنوشت و داستانهای شخصیتهای کارتونی همیشه برای کودکان و نوجوانان جذاب بودهاند. این بار و در قالب این کتاب، تَنتَن است که در ادامه ماجراجوییهایش با همراهی دوستان همیشگی خود؛ میلو، کاپیتان هادوک و پروفسور تورنسل به سفری دیگر میرود. آنها پس از سفر به نقاط مختلف جهان و خلق داستانهای گوناگون به عنوان جهانگرد، میهمان مردم شرق میشوند. اما پس از مدتی مشخص میشود هدف آنها یافتن افسانههای شرق و غلبه بر آنها است. تنتن و دوستانش به هر نقشه و وسیلهای میخواهند در این داستان جدید پیروز شوند، اما در این میان سندباد با همراهی افسانههای شرقی به مقابله با مهاجمان برمیخیزد. تنتن که خود را در حال شکست میبیند به ناچار مجبور میشود تا از دیگر قهرمانهای غربی کمک بخواهد و پای افسانههایی مثل سوپرمن، تارزان و کینگکنگ نیز به داستان باز میشود. باقی داستان نیز آنقدر پر افت و خیز و جذاب است که نمی گذارد خواننده کتاب را تا انتها بر زمین بگذارد.
تنتن و سندباد را میتوان یک اثر ویژه در حوزه ادبیات نوجوان بهشمار آورد. با اینکه کتاب در سال ۱۳۷۰ به نگارش درآمده اما داستان آن همچنان برای خواننده کودک و نوجوان امروزی بسیار گیرا، خواندنی و آموزنده است.
در متن رونمایی شده تقریظی که از مقام معظم رهبری در مورد این کتاب در مردادماه سال گذشه منتشر شد، آمده است: «من هم همین قصه را همیشه تعریف میکردم! حیف که خیلیها آن را باور نداشتند. حالا خوب شد، شاهد از غیب رسید! راوی این حکایت که خود همه چیز را به چشم خود دیده، حکایت تنتن و سندباد را چاپ کرده است. حالا دیگر کار من آسان شد! همین بس است که نسخۀ این کتاب را به همۀ بچهها بدهم...»
«داستان دو شهر» / نوشته چارلز دیکنز / ترجمه مهرداد نبیلی / انتشارات فرزان روز / ۴۸۲ صفحه
همه ما چارلز دیکنز را با رمانهای معروف «اولیور تویست»، «آرزوهای بزرگ» و یا حتی «دیوید کاپرفیلد» به یاد داریم. با این حال «داستان دو شهر» را نیز بدون تردید باید یکی از رمانهای مهم و تأثیرگذار این نویسنده انگلیسی بدانیم؛ چه آنکه بسیاری معتقدند «داستان دو شهر» بهترین رمان چارلز دیکنز است. رمانی که با فروش ۲۰۰ میلیون نسخه در جهان، به همراه کتاب شازده کوچولو، جزو پرفروشترین کتابهای تکجلدی جهان در تمام دورانها است.
اگر پیش از این خواننده یکی از رمانهای دیکنز بودهاید، باید بدانید که این رمان از بسیاری جهات با سایر رمانهای دیگر او متفاوت است. ماجرای این کتاب در زمان گذشته و بخشی از آن در کشوری دیگر (فرانسه) رخ میدهد؛ از دیگر رمانهای این نویسنده کوتاهتر است و از مبالغهها و اغراقهای معروف دیکنز در آن خبری نیست؛ به علاوه فضایی غمانگیز دارد و طنز و بذلهگویی در آن زیاد نیست. با این حال مثل تمام آثار دیکنز از خفقان و خشونتی که زیر پوست جامعه جریان دارد نیز مایههای فراوانی گرفته است.
یکی دیگر از تفاوتهایی که این کتاب را در میان آثار دیکنز شاخص و متمایز کرده؛ تعلق داشتن آن به دورهای از تغییرات در زندگی اوست. دیکنز کمی پیش از آن که این رمان به صورت پاورقی در یک مجله منتشر شود از همسرش جدا شده و ناشر کتابهایش را هم عوض میکند. شاید بتوان گفت انقلاب و تحول بزرگی که تمام شخصیتهای این کتاب را در برگرفته؛ در واقع بازتاب دگرگونی زندگی شخصی نویسنده است.
شخصیتهای این داستان نه از طریق گفت و گو بلکه در جریان داستان شکل میگیرند. دیکنز نیز از نتیجه کارش راضی بوده است. او پس از اتمام نگارش این کتاب به ویلکی کالینز (نویسنده، نمایشنامهنویس و دوست دیکنز) میگوید: «در تمام مدتی که این رمان را مینوشتم بسیار هیجانزده و متأثر بودم. خدا میداند که تمام تلاشم را کردهام.» شاید همین حرف دیکنز بهترین دلیلی باشد که هر علاقهمند به کتاب را وادار به خواندن بهترین اثر این نویسنده بزرگ کند«قلندر و قلعه» / نوشته سید یحیی یثربی / نشر قو / ۳۲۹ صفحه
شیخ شهابالدین سهروردی برای ما ایرانیها آنقدر آشناست که بعید است نامش را بارها در مقاطع مختلف زندگی نشنیده باشیم. اگر جزو آن دسته از کسانی هستید که همیشه علاقهمند بودید از این چهره سرشناس فلسفه چیزی بیشتر از آنچه شنیدهاید یا در جستجوهای ساده اینترنتی دیدهاید بدانید؛ «قلندر و قلعه» بهترین پیشنهاد برای شماست.
کتاب نه تنها روایتی رمانگونه و در برخی فرازها کمی آمیخته به تخیل از زندگی سهروردی است بلکه دفتری کوتاه و ساده برای معرفی اندیشههای شیخ اشراق آن هم با روایتی روان و پرکشش از زندگی اوست.
نویسنده در این کتاب به نحوۀ شکلگیری ذهنیت شیخ شهابالدین از کودکی و تأثیرپذیری او از معلمان و استادانش پرداخته است. در فرازی خواندنی از این کتاب و بخشی که روایتگر وداع سیندخت با او است، این دختر زرتشتی خطاب به سهرودی چنین میگوید: «تو میروی، من نیز در آستانه پروازم. جان من از تنم جدا میشود. پرواز میکنم. من ازدواج نکردهام و نخواهم کرد. فرصتم کم بود. کوشیدم که بالهایم زود برآیند و رشد کنند. من در هوای عالم دیگری پرواز خواهم داشت. من پیش از مرگ خواهم مرد و چند سالی پس از آن با مرگ طبیعی، این تن خاکی را به خاک خواهم سپرد. من پیش از فتنه بزرگی که این سرزمین عزیز را به خون و آتش بکشد میمیرم. اما تو! من درون تو شعله فروزانی میبینم! دل تو یک آتشکده است. تو راه خوبی در پیش داری. تو بزرگی! تو اهل پروازی! بعد از این همیشه همدیگر را خواهیم دید.»
خلاصه آنکه «قلندر و قلعه» داستانی خواندنی از زندگی شیخ شهابالدین سهروردی که با فلسفه، عشق، غم و شادی وصال درهم تنیده شده است.
«پایی که جا ماند» / نوشته سیدناصر حسینی / انتشارات سوره مهر / ۸۰۸ صفحه
مخفیکردن یادداشتهای نوشتهشده بر روی کاغذ سیگار در داخل یک عصا، در نگاه اول به فیلمهای ماجراجویانه و پر افت و خیزی میماند که بیننده را تا انتهای داستان میخکوب میکند، اما این یادداشتهای پنهان شده در درون عصا خاطرات ۸۱۱ روز اسارت سید ناصر حسینیپور از زندانهای مخفی عراق هستند؛ یادداشتهای روزانهای که از ۳ تیر ۱۳۶۷ آغاز میشوند و تا ۲۲ شهریور ۱۳۶۹ ادامه مییابند و اشکها و لبخندهای اسرای ایرانی در عراق را روایت میکند.
یکی از نکات جالب در مورد این کتاب، تقدیم کردن آن به ولید فرحان؛ شکنجهگری که از هیچ فرصتی برای آزار و اذیت نویسنده دریغ نکرده، است. کسی که او را مجبور به دویدن بر روی یک پا میکند، او را مجبور به ساعتها خیره شدن به آفتاب میکند و برای بیرون کشیدن اطلاعات از او با کابل به جان او میافتد.
اگر میخواهید از شرح بسیاری از اعمال و رفتار نظامیان عراقی با اسرای ایرانی و همچنین روایتهای دسته اولی از زوایای زندگی اسرا در کمپهای عراقی آگاه شوید؛ خواندن کتاب «پایی که جا ماند» بهترین پیشنهاد برای شما خواهد بود.
مقام معظم رهبری نیز در شهریورماه سال ۱۳۹۱ در تقریظی که بر این کتاب نگاشتند؛ بیان داشتند: «تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیدهام که صحنههای اسارت مردان ما را در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهندهای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده می گذارد و او را مبهوت می کند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و از سویی دیگر غم و خشم و نفرت… درود و سلام به خانوادههای مجاهد و مقاوم حسینی.
بخش کودک کتابخانه کفعمی برگزار میکند:
جلسه قصه گویی
زمان : دوشنبه دوم مرداد ساعت 17
مکان : بخش کودک کتابخانه آیت الله کفعمی
۱) احساس میکنیم سرعت خواندن ما بسیار کند است و پیشرفت خوبی نداریم.
۲) مطالعه کتابها را آغاز میکنیم اما آنها را به پایان نمیبریم.
۳) در زمان مطالعه کردن، نمیتوانیم به شکل کامل و مناسب، تمرکز داشته باشیم.
۴) کتابخوانی برای ما خسته کننده است.
۵) حوصله متن های طولانی را نداریم.
۶) کتابخوانی و مطالعه در کوتاه مدت برای بسیاری از ما، لذت ایجاد نمیکند.
۷) بسیاری از کتابهایی که میخوانیم به «توصیه» یا «تحمیل» دیگران تعیین شده است.
۸) خواندن یک کتاب به تنهایی (و بدون مشارکت دیگران) کاری است که حوصله بسیار میخواهد که از حد توان بسیاری از ما خارج است.
۹) در لحظاتی که تصمیم به مطالعه و کتابخوانی میگیریم، کتاب مناسبی در اختیار ما یا در ذهن ما وجود ندارد.
در مورد هر یک از این نکات، موارد زیر را در نظر بگیرید:
۱) کلاسهای تندخوانی در سراسر جهان، به شرکت کنندگان خود این وعده را میدهند که میتوانند سریع تر و بهتر بخوانند. این حرف تا حد زیادی درست است. ما چشم های خود را به شیوه درست روی متن حرکت نمیدهیم. گاه یک جمله یا پاراگراف را چند بار میخوانیم و …
اما در کنار رفع این ایرادها، واقعیت این است که یادگیری تکنیکهای تندتر خواندن الزاماً مزیتی ایجاد نمیکند. شاید برای خواندن رمان یا روزنامه ها، تندخوانی مفید باشد، اما در مورد کتابهای آموزشی چنین نیست. بسیاری از کتابها را باید مثل آب، جرعه جرعه نوشید تا اثر آن مشخص و محسوس باشد. ضمن اینکه #یادگیری، اساساً برقراری ارتباط بین آموخته های جدید و دانسته های قبلی است و کسی که شتابزده کتاب میخواند، ممکن است کتاب را به شکل کامل بخواند و بفهمد، اما الزاماً کتاب را «یاد» نمیگیرد.
۲) هیچ دلیلی وجود ندارد که کتابی را که آغاز کرده اید به پایان ببرید. کمال گرا نباشید. ممکن است چند کتاب را ببینید و بگیرید و بخوانید و در نیمه راه رها کنید. ایراد از شما نیست. بلکه شاید کتاب مناسب و جذاب را پیدا نکرده اید. مطمئن باشید پس از مدتی که سلیقه کتابخوانی خود را بهتر بشناسید، این نوع کتابهای نصفه و نیمه، سهم کمتری را به خود اختصاص خواهند داد.
۳) خیلی بدیهی به نظر میرسد. اما مهم است که قبل از شروع به خواندن کتاب، اینترنت و موبایل و تلویزیون از شما دور باشد. تماسهای مهم را قبل از کتابخوانی بگیرید. ایمیل های مهم را قبلاً چک کنید. وبگردی ها را انجام دهید و آنگاه، به سراغ مطالعه بروید.
۴) ترجیحاً مکان مشخصی را برای مطالعه در منزل یا محل کار در نظر بگیرید. مطالعه باید لذت بخش ترین فعالیت ما باشد. برای مطالعه، لازم نیست شرایط «حبس در سلول انفرادی» را ایجاد کنید. بهتر است قبل از شروع به مطالعه، در کنار خود، چای یا هر نوشیدنی یا خوراکی دیگری را که مورد علاقه تان است، قرار دهید، تا در ذهن شما، لحظات کتابخوانی با خاطره های خوب ثبت شود. فراموش نکنید که ما هم مانند هر موجود دیگری، به سادگی شرطی میشویم!
۵) متأسفانه این ویژگی عصر ما و نسل ماست که به متنهای کوتاه و مینیمالیستی (به معنای عام آن نه به معنای ادبی آن) علاقمند هستیم. فیس بوک و توییتر و … ما را عادت داده اند که متن های کوتاه بخوانیم. جملات طولانی در فیس بوک، عموماً لایک نمیشوند و به اشتراک گذاشته نمیشوند. اما واقعیت این است که جملات کوتاه، ممکن است به صورت لحظه ای احساس خوب ایجاد کنند یا الهام بخش باشند، اما هرگز اثر یک متن طولانی را ندارند. برای ترویج عادت مطالعه، لازم است از فضاهای مینیمال کمی فاصله بگیریم. نه اینکه فیس بوک و توییتر و … را ترک کنیم. اما به خاطر داشته باشیم که عادت دائمی به خواندن متن های کوتاه، حوصله ما را در مطالعه متن های طولانی کاهش میدهند.
۶) یکی از لذتهایی که بسیاری از کتابخوان ها تجربه کرده اند، صحبت با دیگران در خصوص کتابهایی است که خوانده اند. این فرصت را از دست ندهید. اگر فرصت محدودی دارید و نمیتوانید با دیگران، بنشینید و سر حوصله صحبت کنید، شاید راه اندازی یک وبلاگ ایده خوبی باشد. میتوانید پس از مطالعه هر کتاب، خلاصه کتاب یا نظرات خود را آنجا بنویسید. راه اندازی وبلاگ با استفاده از سرویسهایی مثل پرشین بلاگ یا بلاگ فا یا …، کار دشواری نیست.
۷) استفاده از نظر دیگران در کتاب خواندن خیلی خوب است. اما همیشه به یاد داشته باشیم که سلیقه انسانها در خواندن کتاب متفاوت است. هیچ ایرادی ندارد اگر شخصی که او را بسیار قبول دارم، کتابی را توصیه کند و من پس از خواندن چند صفحه، احساس کنم که آن کتاب، کتاب من نیست. ما در نظام آموزشی خود طی ۱۲ تا ۲۰ سال، می آموزیم که مطالبی را بخوانیم که دیگران ما را به خواندن آنها مجبور کرده اند. دقت کنیم که در ادامه زندگی، این عادت ناپسند را ادامه ندهیم…
۸) اگر میتوانید، با دوستان خود به صورت هماهنگ، یک کتاب مشخص را بخوانید و در مورد آن بحث کنید.
۹) اکثر کتابخوان های حرفه ای، لیستی از کتابهای خوب را در دفتر یادداشت یا تلفن همراه خود دارند و هر جا نامی از کتابی میشنوند، آنجا یادداشت میکنند تا در زمانی که فرصتی برای خرید کتاب یا مطالعه دست میدهد، «دست خالی» نباشند. شاید مراجعه به فهرست #معرفی کتاب در متمم نقطه شروع خوبی باشد.
بسیاری از افراد کتابخوان، در یک ویژگی مشترک هستند. این افراد، به جای اینکه مقید باشند در ساعات خاصی از روز، جایی ببنشینند و کتاب بخوانند، همیشه همراه خود یک کتاب دارند تا در کوتاه ترین فرصتها، به خواندن آن بپردازند. شاید رها کردن بسیاری از لذتها و تفریحات و خواندن کتاب در یک ساعت مشخص در منزل یا محل کار، سخت و دشوار باشد، اما مطالعه کردن در زمانی که در مترو یا در یک سازمان بزرگ، به انتظار گذشت زمان نشسته ایم ساده تر و جذاب تر است.
بسیاری از ما، مطالعه را نه با هدف افزایش اطلاعات و دانسته ها و باز شدن افق دید، بلکه برای فرار از مشکلات و مسائل روزمره انتخاب میکنیم. زمانی که از دوست یا همسر یا مدیر خود دلگیر هستیم، گوشه ای مینشینیم و کتاب ورق میزنیم. شاید این کار در کوتاه مدت، مفید باشد اما در بلندمدت ما را شرطی میکند و ذهن ما عادت میکند که «کتاب»، «همراه لحظات تلخ زندگی» ماست.
در پایان، پیشنهاد میشود خود را به خواندن کتابهای دیجیتال عادت ندهید. برای کسانی که عادت کتابخوانی دارند، کتاب دیجیتال یا مکتوب (هاردکپی) تفاوتی ندارد. اما برای کسانی که به تازگی خود را به کتابخوانی عادت میدهند، لمس کردن برگه های کاغذ، خط کشیدن زیر نوشته ها، دیدن نشانه میانه کتاب که مشخص میکند بخشی از کتاب خوانده شده، باز شدن شیرازه کتاب و جدا شدن برگه های آن (ناشی از بارها مرور یک کتاب)، همه و همه میتوانند احساس خوب ایجاد کنند. احساسی که ما را به خواندن کتابهای بیشتر ترغیب میکند…
پی نوشت: اگر حوصله کرده اید و متن را تا پایان خوانده اید، معلوم می شود که از هم اکنون، یک خواننده حرفه ای با حوصله هستید که میتوانید هر متن کم خاصیتی را هم بخوانید. به شما تبریک میگویم!